شاید فقط برای توست که زدنده مانده ام و نفس مکشم...برای بودن هایت و نگاه کردن هایت....حکومت دلم را بی هیچ چون و چرایی به خودت سپردم... اما میدانی اگر این ها حقیقت داشت باید باز میگشتی حتما دروغ بوده که این جمعه هم رو به زوال است و تو هنوز باز نگشتی...اگر دل برای تو بود که دیگر هراس از هیچ موجودی معنا نداشت...
آقاجان چند سوال دارم که ذهنم را شدید درگیر خود کرده است آن هم این است چرا زندگی مرا در آخر زمان گذاشتی...؟؟من قرار است چکار کنم برای برگشتن امید زندگیم..؟چه کنم که از امتحان دوری امام سربلند به در آیم...